روز نوشت های یک دو قطبی

اینجا بلند فکر میکنم ..من یک رها شده هستم و حالا خاطراتم رو در مسیر پروازم اینجا به یادگار ثبت میکنم🌱

اینجا بلند فکر میکنم ..من یک رها شده هستم و حالا خاطراتم رو در مسیر پروازم اینجا به یادگار ثبت میکنم🌱

تصمیم

امروز فکر کنم هشتم خرداد ۱۴۰۱ هست.. بعد از اومدن یک راه طولانی و خیلی خیلی سخت برای فقط نزدیک شدن به رویا به هدفم... بعد از اینکه درک کردم آدما چقدر پست و عوضی هستند که حتی وقتی هیچ کاری بهشون نداری از حقارت ، حسادت و بخل و عقده های درونیشون انقدر سنگ توی کارت میندازن که تو ترجیح میدی عزت نفست بیش از این جریحه دار نشه ،با اینکه تمام زحماتت به باد میره با اینکه خسارت این تصمیم خیلی خیلی زیاده اما تصمیم میگیری ادامه ندی.. امروز میخوام برای همیشه این ارشد کوفتی رو تموم کنم . اگر کسی برای من ارزش قایل نیست احترام قایل نیست خودم که هستم! برن به درک .. من از ویرانه ها میام.. این ویرانگی هم میگذره و من دوباره بلند میشم ...

نشد که بشه !!

بله ! نشد که بشه ..حتی کتابخونه ملی هم تعطیله !!آخه من کی شانس داشتم آخه ... کی؟؟؟ 

تصمیم گرفتم آقا واسه لغت خوندن صبح ها برم پارک .. قشنگ بساط قهوه و ... اینا رو ببرم کلی حال کنم یا لغت یا گرامر پایان نامه مجبورم فعلن تو خونه ... هر چند برای اونم باید یک فکری بکنم .. یک فکر بکر ..الانم از صبح تقریبا زود بیدارم دارم از زور خواب میمیرم ..اما هنوز تپ فکر این تغییر هستم برای زندگیم یوهووووو

دوباره کتابخونه...📚📝

خب خیلی خوشحالم از اینکه فردا قراره دوباره کتابخونه رفتنم رو شروع کنم..اونم کتابخونه دوران کنکورم رو.. یادش بخیر ...از معدود بهترین دوران های زندگیم بود ...امشب با خودم فکر کردم دیگه نمیتونم از پس این حملات پنیک بربیام ..باید. دور شم این فضا دوباره ..باید پویا باشم بابا مگه من چند سالمه ؟؟که این همه مدته خودمو حبس کردم تو خونه ...تو هم شروع کن ..از هر جایی ک هستی.. میدونی،. من هیچ چیزی ندارم ..جز یه مشت کتاب ..یه مشت کاغذ و خودکار ..هیچ کسی رو هم ندارم .. شاید باور نکنی...یعنی میدونم نمیکنی ..ولی واقعا حتی دریغ از یه دوست عادی ! آخ که چقدر از تبعیض گذاشتن ها و سایر رفتار های خانوادم بیزارم ولی گفتنش اینجا رو کثیف میکنه...پس بی خیالش...خلاصه که میخوام دوباره شروع کنم تا این یک هفته بگذره و من برم رشت خیالم راحت شه ..تکلیف این ترم هم روشن شه پایان نامم و کرونا و ...میدونم استرس این قضیه هم هست ولی چه میشه کرد.. باید زمان بگذره و خب من خیلی روزای سخت تر از اینم گذروندم....

قوی باش سوفی...قوی باش دختر...

خوشالی

خیلی خوووشالم خیلی ..رفتیم با سیسی کتابای. کلاس زبانمونو خریدیم.. بابام ما رو برد ..خوش گذشت و اینکه کلی حال کردم دلم واسه انقلاب یه ذره شده بود ..درسته با ماسک و دستکشو این صحبتا بود ولی بازم خیلی مزه داد .. همین الان یه قهوه خوردم با سیسی نشستیم برنامه چیدیم واسه کتابای جدید و خب معلومه خیلی ذوق دارم دیگهههه! پالس منفی هم این وسط مسطا بود که بی خیال میشم نمینویسمشون که پستم خراب نشه .. شما چه کتابایی خوندید؟ منظورم واسه امتحان تافل و جی آر ای هست .🙆‍♀️منکه باید فعلن بمبارون لغت بکنم خودمو .. یک پک فلش کارت آماده هم خریدم که بعد از اینکه از محضرتون مرخص شم میخوام برم سراغش🙃

هنوز مقاله اولیمو مرور نکردم .. وقت خیلی کم دارم خیییلی... باید بجنبم .. اگه شب بیدار بودم حتما میام دوباره ☘️
 

من از تبار غربتم...

من از تبار غربتم .......از آرزوهای محال .......

.

.

.

.

چله ی تابستون باشه .. و تو از سرمای درونت .. از عرق سرد روی بدنت... ندونی باید چیکار کنی .. از راه سختی که پیش رو ته ..انگار مطمئن نیستی..

دلم میسوزه واسه خودم .. اونقدر که هیچ خیری ندیدم از این زندگی ...تو هیچ زمینه ای.. همه بهم نارو زدن ..حالا به هر طریقی ...هرکدوم یه جور .. و من شدم این تیکه های خورد و خاکشیر که میبینی..

 

 

زبان تسلی بخش دردها 🙂

تصمیم گرفتم هر وقت حالم گرفته بود فقط برم سراغ زبان .. حالا از هر نوعی.. مثل خوندن لغت .. حفظ کردن یه آهنگ .. خوندن مقاله غیر درسی.. هرچی .. 

میدونی ...خیلی وقته همدم های من همین کتابا و مقاله ها و زبان خوندنن...خیلی وقته با تنهاییم اونقدر اخت شدم که نمیفهمم آدما چطوری با هم دیگه میتونن انقد خوش بکذرونن.. به هر حال زندگی من همینه ..مدتهاست باهاش اخت شدم🤦🏻‍♀️

و باز هم شب زنده داری

اره ... امتحانام تموم شده ولی بازم باید شب بیداری بکشم .. چرا ..باید هر چه سریعتر مقاله بخونم .. مقاله های قبلا خونده شده رو..چند دقیقه پیش مثه ابر بهار گریه میکردم..اونقدر که خواهرم با شنیدن صدای هق هق ام اومد پیشم و بغلم کرد...ترس از آینده ی مبهمم هر روز بیشتر منو و وجودمو میخوره...از نوشتن تز واقعا میترسم ..اونقدر که هر روز این موقع ها غم عالم تمام وجودمو در بر میگیره ...نشستم آروم ریز مقالاتی که باید بخونمو نوشتم بعد رفتم یه لیوان آی خیلی یخ برای خودم ریختم .. و بعد الان نشستم مینویسم تا معجزه نوشتن دوباره به سراغم بیاد و حالمو حتی کوچیک خوب کنه...فقط امیدوارم حمله پنیک دوباره بهم دست نده.. که خیلی بد میشه.. باید تو هفته ای که میاد به مشاورم بزنگم و ازش وقت بگیرم ...اوضاعم خیلی داغونه.. شاید رفتم یه اسپرسو دبش زدم که بتونم شبو بیدار بمونم.. احتمالن بیام تو طول شب و بازم بنویسم...

دلهره

ازون موقع تا حالا فقط زبان خوندم اصن حس مقاله خوندنم نمیاد ..از طرفی یه دلهره ی خیلی بدی افتاده به جونم ..به خاطر پایان نامم ..استادم هنوز جواب پیام دیروزم که چند تا مقاله براش فرستاده بودم رو نداده .. من موندم که چیکار کنم .. کارم عقب نیفته.. از طرفی چون یکبار سابقه حمله پنیک داشتم اینبار حس میکنم دوباره دارم دچارش میشم و این اصلا خوب نیست😞خلاصه که اگه ننوشتم بدونید دلیلشو.. من تا این تز رو بنویسم دق میکنم بالاخره ..نمیدونم به دفاع میرسم یا نه اصلا ..

عصر دلنشین مردادی

خب ..خب .. به اندازه کافی از صبح هیچ کاری نکردم و باید تا شب بکوب کار کنم .. اول سه تا مقاله دکتر الف رو که قبلا خوندم مرور میکنم بعد میرم سراغ زبان ...که یادشم دلهره میندازه تو جونم .. پنجم تعیین سطح دارم و عملا هیچی نخوندم .. برو بریم که تا شب بترکونییم💃🏼

شروع داستان من

آقاااا اول یه عذرخواهی بابت این غیبت صغری !!!

امتحانا کلن دست و بال منو بسته بودن ..انگار اسیر گرفته بودن ..اصن یه وضی.. استادا انگار میخواستن انتقام کرونا رو از ما بگیرن :( اون از حجم باااالای مطالب درسی که فرت و فررت آپلود میکردن اونم از امتحان گرفتنشون که انگار بیس جلسه حضوری سر کلاس بودیم همرا با رفع اشکال ! چی بگم واقعا:(

بگذریم..

آقا من تصمیم گرفتم هدفم رو واسه اینجا بودن بگم بهتون.. اینجام چون میخوام بهتر تصمیم بگیرم.. چون نوشتن واسه من معجزه میکنه .. حالمو ازین رو به اون رو میکنه..دلیل دومم اینه که میخوام خاطرات پروسه ای که دارم طی میکنم از امروز ..یعنی اول مرداد نود ونه اینجا ثبت بشه.. درست حدس زدین.. من وارد مسیر پر از چالش مهاجرت شدم .. و احتمالا طاقت فرسا.. اینجام که ازتون امید بگیرم.. میدونین...چطور بگم .. برای من مهاجرت یه آرزوئه ..نمیدونم میشه یا نه .. ولی عملا بایدددد بتونم ..اما اینم بگم که من واقع بینم اصولا و اگه بخوام خلاصه بگم دو هدف تو زندگی من وجود داره که برای جفتش پلن چیدم... یکم : زندگی با کیفیت تو ایران ..دوم : مهاجرت 

اما نه هر مهاجرتی .. هدف من صرف رفتن نیست هدفم داشتن یه زنگی با کیفیت  تو یه کشور درجه یکه.. 

قدم اولم رو چند روز پیش برداشتم ..حالا آماده ی شروعم ..

میدونم حتی یه ثانیه رو هم نباید از دست بدم ..میشنوی؟ حتی یه ثانیه .. من به اندازه کافی عقب هستم .. باید فقط بدّوام ... خط پایان نزدیکه .. نباید کم بیارم💪🏻