روز نوشت های یک دو قطبی

اینجا بلند فکر میکنم ..من یک رها شده هستم و حالا خاطراتم رو در مسیر پروازم اینجا به یادگار ثبت میکنم🌱

اینجا بلند فکر میکنم ..من یک رها شده هستم و حالا خاطراتم رو در مسیر پروازم اینجا به یادگار ثبت میکنم🌱

۱۰ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

سال نو

خب بالاخره ۹۹ اومد ..امیدوارم نو شدن طبیعت به بهتر شدن حالمون کمک کنه .. راستش ۹۸ برای من به شکل فردی برای من سال بدی نبود.. سالی بود که توش دانشگاه قبول شدم.. محل زندگیمو به طور موقت تغییر دادم و شروع به تحصیل تو یک شهر جدید کردم..هر چند سخت بود .. هر چند لحظات تلخ بسیار زیادی رو تنهایی گذروندم اونجا .. اما گذشت و دوباره رو پا شدم ..قصد دارم  برای ترم جدید خودمو  آماده‌تر کردم .. میخوام شاگرد بشم ..و مطمئنم که میشم.. میخوام اسفند ۹۹ یک کارنامه درخشان از امسالم به جا بگذارم✏️📓🍃

مسئولیت

آدم باید فقط خودشو بسپره به کار. و بیخیال همه چی بشه. انگار که از دنیا جدا بشه. انگار که تو دنیا فقط خودش باشه. تنها. تنهای تنها. برای چیزی که میخوام هنوز باید خودمو تعییر بدم. هنوز خیلی بدم.باید کاریو کنم که انجام ندادم تا حالا. خودمو از همه چیز جدا کنم. هنوز به اون حد از معرفت نرسیدم :دی ولی از امروز تصمیمم این شده انجامش بدم. نمیشه همه چیزو با هم داشت. واقعا باید دل بکنم از یسری چیزا که اگه نشه یا بهانه بیارم خب باختم. نمیترسم از باختن که اگه اتفاق بیفته خودم مقصرم. یعنی به اندازه ی کافی تلاش نکردم. و خب امسال آخرین سال هست. آخرین سالی که وقت دارم انجامش بدم اگه نشه دیگه فرصتی نیست باید دست بکشم ازش. منظورم این نیست که میخوام جا بزنم منظورم اینه برای هرچیزی یه تایمی باید باشه تا بتونی تو انجامش بدی. وقتی نمیدی و میگذره باید رهاش کنی فایده ای نداره ده سالم بگذره باز نتیجه همون چون تو هیچ کاری نمیکنی. یا امسال همه توانمو میذارم یا دیگه هیچی. خب باید دید چی پیش میاد. برام امیدوار باش که به خودم میخوام سخت بگیرم. ببینم میتونم؟ از پس خودم بر میام؟ تمام زندگیم میخوام هدفم بشه ثانیه به ثانیه اش. تنها دلخوشیمم همین کنج دنج بمونه. من باشمو تو با هم شروع کنیم به پله پله بهتر شدنو یادگرفتن من. این تو بمیری دیگه از اون تو بمیریا نیست درست گفتم ؟ :دی نمیدونم منظورمو فهمیدی یا نه ولی میخوام به معنای واقعی کلمه کار کنم و پرکار باشم. جوری که وقت هیچ چیز دیگه ای نباشه. میخوام خودمو از دنیا جدا کنم. و دنیای جدیدی بسازم برای خودم که جز کار کردن چیزی وجود نداشته باشه. حیف میست اخه من که هر روز بیدار میشم کار میکنم بعد درست نباشه ناقص بشه نتیجه؟ تا این که هرروز که پا میشم یک ثانیه هم هدر ندم چون میخوام به چیزی که علاقمه برسم. حیف نیست درست نخونمو حواسم پرت باشه ؟ حیف نیست عمرمو میگذرونم بعد هیچ انفاقی نیفته و نتیجه ای نداشته باشه؟ بریم که از همین حالا شروع میکنم. تو شاهد تلاشم باش قول میدم که از پسش بر بیام. من مسئولم. باید انجامش بدم و کسایی که مهمن برام و من مهمم براشونو نا امید نکنم از خودم. میدونم توی این دنیا به این بزرگی من فقط برای تعداد محدودی مهم وجودم و تعداد محدودیم برای من مهمن دلم میخواد انجامش بدم تا کیف کنن. میدونم خوشحال میشن اگه از پسش بر بیام. میخوام خوشحالیشونو ببینم. میخوام خوشحالشون کنم و بهشون نشون بدم چقدر ارزش داره برام وجودشون.

نبوغ ، خود را به کار سپردن است : داستایوفسکی

از دیشب مخصوصا گوشیمو زدم یه شارژ که  از صبح که پاشدم بکوب بشینیم پای وویس نوشتن ..که اگه وویسا تموم بشن حالم خیلی خوب میشه.. یک باری از رو دوشم برداشته میشه ... همش با خودم میگم امسال سال درس خوندنه.. سال ترکوندنه.. اگه توپ مثه قدیما خررر بزنم جایی نیست که نشه ندرخشید!اررره!

+من اگه ادامه بدم همینطوری موفق میشم ..قول میدم..میدونی ..اتفاقا بر عکس پارسال که میگفتم باید تمام تلاشمو بکنم واسه کنکور ..امسال سالیه که باید تمام تلاشمو بکنم واسه اول شدن تو همه چیز...باید ..من میتونم..شک ندارم...

+امسالو ک داره میاد باید سخت کار کرد ...سخت تلاش کرد و مراقبت از خودمو اهدافم باید اولویت و ارزش زندگی من باشه...همین و بس...

در راه خویش ایثار باید کرد

نمیدونم از کجا شروع کنم.. دوباره نزدیک سال نو شده.. دوباره بهار تو راهه.. و حس های بد هست که بهم دست داده..نمیدونم این طلسمیه افتاده تو زندگیم دوساله ..که نزدیک بهار ... درست وقتی همه چیز در حال شکوفا شدنو نو شدنه .. این حال و روز منه .. الان نمیتونم به نوشتن ادامه بدم.. اما میام مینویسم باز حالم ک بهتر شد...

+یادم نمیاد اون موقع ها شب امتحان چه جوری تند تند وویس مینوشتم و میخوندمو درس پاس میکردم!!! الان اصلا موندم توش!!! والا به قرعان! چه وضیع آخههه ؟
+از ظهر قرار گذاشتم با خودم که امسال یعنی سال جدید نه تنها سال ترس نیس بلکه تازه سال شکوفا شدنه ..سال درخشیدن.. سال رفتن و هجرت کردن... باید آغاز دهه چهارم زندگیمو جشن بگیرم، میدونی با چی؟ با پشتکار فراوون با تلاشی که قراره باهاش بترکونم ۹۹ رو ! آره ..من به خودم قول دادم...

+در راه خویش ایثار باید کرد...

 

مثلا هشت روز مونده ب عید

ظهر ها که میشه از ساعت حدود یازده تا دو و نیم سه خیلی حالم بد میشه ..یک هجمه ای از ترس و تشویش و اظطراب بهم رو میاره که واقعا حالمو بهم میزنه این وضعیت .. ولی چاره ای نیست.. و من باید مدارا کنم با این موضوع.. الان که ساعت سه شده حالم بهتره و دنبال راهکارم برای بهتر شدن وضعیتم..فک کنم اگه بنشینم وویس ها مو کامل کنم و بره کنار استرسم کمتر بشه.. در مورد اینکه فکر اون دختره «ز» عوضی و دوست بدتر از خودش که حجم ترس و اظطراب رو هر سری با فکر کردن بهشون متحمل میشم، باید با مشاورم صحبت کنم...فعلا همین ..

+باورم نمیشه..امروز شده  هفت روز مونده تا بهار...امروز آخرین جمعه سال نود و هسته! سالی که نه خیلی خوب بود و نه خیلی بد ..نمیدونم ..شایدم یکی ازین دوتا بود مطلق..دوست ندارم فکر کنم راجع بش.. فقط اینکه بگم از ۹۹ یه کم میترسم.. میترسم از پایان ناممم ..از امتحانای ترم چه بهار چه پاییز...نمیدونم ..

فیبو قسمت اول

خب خب خب.. نوبتی هم که باشه نوبت فاش کردن راز مگو ست 🤓 فیبو ی قشنگم🌀 راستش این دنباله ریاضیاتی شگفت انگیز به مدت دوساله که دیگه برام راز نیست.. از وقتی که دو سال پیش با استاد عزیزم در موردش صحبت کردم .. انگار که یک گمشده ای داشتم.. من خیلی خوش شانس بودم که تو زندگیم با استادم آشنا شدم..خوشحالم که یکجا باهاش هم فرکانس شدم و دیدمش..بگذریم فعلا...

دوم دبیرستان بودم ..از وقتی که تو کلاسای آمادگی المپیاد شرکت میکردم و داشتم برای دادن طرح جشنواره خوارزمی آماده میشدم...آره ..از همین موقع ها بود که فیبوناتچی شروع کرد تو زندگی من درخشیدن..مثه یه ستاره تو آسمون تاریک شب...اون موقع ها بود که هنوزم نمیدونم چرا!!! تصمیم گرفتم موضوع تحقیقم ویروس HIV باشه.. شروع کردم راجع بهش خوندن و خوندن .. و بعد از اون ایده ام رو نوشتن.. یه روز که سر کلاس تمام فکرم مشغول بود. . یواشکی آدامس خرسی که تو جیبم بود رو در آوردم و همینطوری برچسبش رو چسبوندم توی دفتر تحقیقم.. همین عکسی ک میبینید ..آره.. چند ثانیه خیره موندم بهش ..نمیدونم چرا ..ولی حس کردم برام یه پیامی داره که من نمیگیرمش.. تو سرویس فقط ذهنم درگیر این شکلک با مزه بود...تا اینکه رسیدم خونه!

حسش نیس؟!؟!

باید دوباره خودم رو بازیابی کنم..اهدافم رو مرور کنم.. ببینم تو زندگیم چند چندم..الان در حال حاضر فقط باید روی مقاله هام فوکوس کنم..که کامل یادشون بگیرم..الان فقط وقت مطالعه ست..فقط وقت جمع آوری اطلاعاته:)نمی دونم چرا هر چی حس و حالم بود رفته ..اصلا هیچ انگیزه ای برای ادامه کارم ندارم..خسته نیستم.. اما برای انجام کارهای مربوط به هدفم چرا خسته ام راستش..حالا چرا نمیدونم:.کاش یه نیرویی بیاد در من بدمه دوباره حس مقاله خوندنم بیاااادfrown

+باید فکر کنم که تا آخر سال نو دارم میرم باید حسااابی کار کنم .. زبان و درس .. فقط همین دوتا .. عشق و حال باشه واسه اونجا😜😍

+خب خب..هر دو ثانیه چنان خمیازه ای میکشم انگار ساعت هاست نخوابیدم😁 دلم میخواد برم روز تعطیلی تخت بخوااابم تا شیش اینطورا.. ولی عذاب وجدان نمیذاره..شاید پاشم ب جای مقاله خوندن آلمانی بخونم.. بلکه شوق و ذوق بیاد سراغم دوباااره🙃

درد مرگی چشیده ام که مپرس

 صبح که پاشدم نصف صورتم تا زیر چشمم به شدت باد کرده بود ..الان که دارم مینویسم براتون از شدت ضعف به خاطر خوردن آنتی بیوتیک و آرامبخش بی حال و بی حسه...خیلی حس بدیه.. دلم میخواد خواب به خواب برم.. مقاله هام مونده..کلی کار تموم نکرده دارم..آخه این چه بلایی بود سرم اومدsadامیدوارم صبح که پاشدم حداقل از ورم صورتم خوابیده باشه یه کمcryingفقط همینو میخوام ..فقط همین😔

غررر

خب من اومدم با کلی غر...این روزا که کرونا همه رو خونه نشین کرده فرصت خوبیه تا به همه کارهای عقب افتاده برسم ولی  انقدر کار زیاد برای خودم تراشیدم که واقعا شبا پا درد و کمردرد و گردن درد وحشتناک میرم تو تختخواب :( 

با این اوضاع زبان باید کلیییی مقاله ترجمه کنم که همشون اونقدر فونتاشون ریزه دیگه مجبورم آخرای کار کورمال کورمال پیش ببرم ترجمه رو.. خلاصه که خیلی خسته ام این روزا.. باید زبانم رو خیلی قوی کنم خیلی..برای آزمون هایی که باید بدم کلی برنامه ریزی کردم اما نمیدونم می رسم انجام بدم یا نه :( کلا فازم نق شده امروز 😕

 

از دندون درد دارم میمیرم .. آنتی بیوتیک خوردم .. نشاسته ام خمیرشو گذاشتم روش ..نمیدونم بهتر میشه یا نه .. ولی باید کل شب بیدار بمونم باز برای مقاله خوندن.. امیدوارم بتونم و این دندون درد لعنتی بذاره😏

سلامی دوباره

خب خب خب..من اومدم با آدرس و عنوان جدییید! الان تو وضعیتی هستیم که یه ویروس فینگیلی همه مون رو خونه نشین کرده..ویروس کرونا..الان کانال دانشگاه رو باز کردم اعلام کرده بود تا آخر اسفند تعطیلیم باز ..میشه با هم یک ماه و نیم که تعطیله یونی! و من کلی وقت دارم مقاله بخونم تو این مدت و خودم رو برای نوشتن پروپوزال آماده کنم🤗الانم از یه طرف دارم لغت میخونم از یه طرف دیگه مقاله ترجمه میکنم که قوی بشم بشم حسابی ..از یه طرف هم وویس های ترم جدید رو تکمیل میکنم:) کلی خوووشاااالم و هدفم واسه ترم جدید اینه که شاگرد اول این ترم من باشمممم😁چرا که نه😜