روز نوشت های یک دو قطبی

اینجا بلند فکر میکنم ..من یک رها شده هستم و حالا خاطراتم رو در مسیر پروازم اینجا به یادگار ثبت میکنم🌱

اینجا بلند فکر میکنم ..من یک رها شده هستم و حالا خاطراتم رو در مسیر پروازم اینجا به یادگار ثبت میکنم🌱

۱۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

زندگی هنوز خوشگلیاشو داره *2*

الان دو سه ساعته درگیر درست کردن اینترنت گوشی و لپ تابم هستم .. وای فای مون مشکل پیدا کرده ..اینترنت گوشیمم به لپ تاپ وصل نمیشد معلوم نبود چه مرگشه ..خلاصه کلی ور رفتم باهاش تا بالاخره درست شد . مقالم هنوز تموم نشه تازه نه سراغ کتاب فلسفم رفتم نه ربان خوندم ولی هنوز از صبح انرژیم خوب مونده ..چون جز برای ناهار و دستشویی از سر میزم بلند نشدم..مشغول کارمم..اینجا الان برای من یک عصر آروم انتهای مرداد ماهه ..آفتاب خوشرنگ افتاده تو بالکن و چیزی که الان می چسبه  خوردن یه قهوه ی غلیظ کنار کنار پنجره ست..و در عین حال منتظر موندن برای رسیدن خبرهای خوبه  ...

 

***Good thing are going to happen***

 

راستی میخواستم از کتاب خیلی خیلی قشنگ خیابان یک طرفه براتون بنویسم ..من واقعا عاشق شخصییت این آدم شدم ..و عاشق این جمله از کتاب هستم ..

"من زیر ستاره کیوان به دنیا آمده ام ..سیاره ای که دورش را دیرتر از همه به چایان می رساند؛سیاره ی مدار انحرافی و تاخیر ها..."

میدونین انگار که از قول من نوشته...

زندگی هنوز خوشگلیاشو داره

بعد از خوردن یه قهوه دبش که با فرنچ پرس دمش کردم دوباره اومدم پای مقاله هام .. عود قهوه ام رو هم دارم روشن می کنم ..نور چراغ مطالعه ام رو هم زرد کردم و روشنش کردم .. خیلی حس خوبی میده بهم ..حال و هوای پاییز رو برام تداعی می کنه ..

مقاله خوندن برام خیلی سخته ..آخه من زبانم در حد متوسطه :( ولی دارم مثل بقیه کارایی که کردم.. از زیر صفر شروع

می کنم..مهم نیس..من خیلی زمین خوردم ..روزگار خیلی بهم سخت گرفته ...اما مطمینم که می تونم از پسش بر بیام ..چون برام مهمه که حالا که رسیدم به این مسیری که خیلی وقته منتظرشم ..ازش با لذت گذر کنم.. با موفقیت .

باید هر طور شده تا پونزده شهریور جمع کنم کارامو ...ببرم پیش دکتر . آر ...چقدر حس خوبی دارم ..نه ساله که این حس رو نچشیدم ..خواستم ولی نشده..فقط به خاطر شرایطو آدمای سمی..

الان که دارم  براتون مینویسم اتاقم پذیرای نسیم خنکی هست که داره به اومدن شهریور خوشامد میگه ..با خودم فکر میکنم به قول رادیو چهرازی با همه سختیا.. زندگی هنوز خوشگلیاشو داره ..امیدوارم تا آخر روز این حس خوب باهام باشه ..برای ما دو قطبی ها مخصوصا افرادی مثه من هیچ چیز پایدار نیست ..مشخص نیست یک ساعت بعدم چی هست ...

بی خیال ..ولش کن.. من فعلن برم تا بعد از ظهر ..حداقل این مقاله ده صفحه ای رو تموم کنم..روزتون پر از حس خوبheart

 

تپلی بی حوصله

امروز  با اینکه وسط هفتس اما به خاطر عید غدیر تعطیله ...من که اعلام کردم نمیام هیچ جااا..نه حوصله دارم نع اعصاب دیدار با افراد ژزاب فامیل angryاز صبح زود بیدارم نشستم پای پایان نامم .. خوب هم پیش رفتم امااا نمیدونم چرا یهو دپ شدم ..تصمیم گرفتم مقاله هایی رو بخونم که موضوعش رو دوست دارم ..بلکه حالم عوض شه..نهار هم سیب زمینی سرخ کرده دارم ..خوشمزه خطرناک :(  اما خدا وکیلی حال خوب کنه حتی اگه ضرر داشته باشه :)

بعدا نوشت : خب من نهارمو خوردم حالم خییییلی بهتره ..نشستم پای درس .. دو تا مقاله دان کردم که الان میخونمشون ..بعدم تا بعد از ظهر برم حموم و اینطوری حال خوبمو تکمیل کنم ..حس میکنم با قبولی تو دانشگاه روند و مسیر زندگیم عوض شده ...و دارم میشم سوفی سابق ...ازین بابت واقعا از درون حس شادی دارم ...البته اگه مامانم همین الانم که داره گیر سه پیچ میده که بریم دیدن  خواهرش بذاره من یه نفس راحت بکشم  angryبه چه زبونی بگم من تمایلی به دیدن هیییچ کدومشون ندارم...حالم تازه خوب شده بود ها frown

چی بگم آخه...

کی از این وضعیت  میام بیرون...crying

خب الان که دارم براتون می نویسم ساعت حدود یازده و نیمه شبه..دارم مقاله می خونم..خیلی سخته frownاما دوس دارم موضوعشو.. امشب میخوام بیدار بمونم .. به یاد قدیما ..شمع روشن می کنم ..بعدم عود ..حیف که قهوه ندارم ..چایی که هست ..اصلا یادم نبود :)

کلا شب که میاد حال من عااالیه ..پس برم بساط شب زنده داری رو آماده کنم... 

 

بعدا نوشت

ساعت نزدیک سه بعد از ظهره و من دوباره down شدم:( خوندن جستاری که برای استادم نوشته بودم رسیده به موضوع تله پورت کوانتومی !خیلی مبحث جالبیه ..اما برای خوندنش باید تمرکز کافی داشته باشم که الان ندارم متا سفانه ..فکر کردم چاره کار مثل همیشه یه قهوه غلیظه☕️تا حالم جا بیاد. دوست دارم هر چه سریعتر نسخه اول پروپوزالم رو به دست استادم برسونم..خیلی ذوق دارم..آخه حدود نه ساله که از فضای آکادمیک دورم😔با خودم میگم شاید ادامه ندادن بهتر بود ... اما آخه روح من جز با درس و پژوهش آروم نمیگیره کتابهام همیشه تنها همدم های من بودن ... درسته ..میترسم ..میترسم دوباره وارد این فضا بشم امااا باید با این ترس مواجه بشم ...من اتفاق های سختی رو پشت سر گذاشتم خیلییی سخت ..اما باز هم بلند شدم...چه فرقی میکنه این بار هم میرم تو دل ترسم..من به جای داشتن بر چسب یک زن شکست خورده یک زن قوی هستم که دوباره میره دنبال علاقه هاش و اونی میشه که از اول باید می شد!!راستی خیلی خوشحال میشم دوستایی که مثل خودم *ر*و*ش*ن هستن خودشونو بهم نشون بدن تا بیشتر با هم آشنا شیم🤩🤗

امرو نوشت

یه ساعتی هست از خواب پا شدم. خدا رو شکر حالم خوبه..امروز روز شلوغیه برام ..یه قسمت از پروپوزالم باید تموم بشه ..کتاب تاریخ فلسفه که در حال خوندنش هستم رو امشب باید ببندمش...هم زبانم هم زبان آلمانیم باید تا یه بخش مهمی پیش بره :)

دکتر . میم میگه باید مغزم رو دایم فعال نگه دارم که به قول خودم نره سر چرت وپرت..خودمم تازگی فهمیدم هر چی بیشتر مشغول باشم  بیشتر حالم خوبه ..خلاصه که الان باید برم سر پایان نامم..فعلن تا اینجارو داشته باشید تا بیام پی نوشت بزنم:)ساعت الان حدود یازدهه .. پیش به سوی یه روز خفن برای سوفی خفن angel

این روزها نوشت...

نمیدونم چه طوری بگم این روزا از نظر روحی اصلا پایدار نیستم..مثل یه ماهی کوچولو افتادم توی ساحل یه اقیانوس، نزدیک آب...با وجودی که یک روز آرزوم بوده که اینجا باشم ..اما الان دیگه میترسم این یه قدم آخر رو بردارم ..می دونی چی من رو تو این مسیر پر فراز و نشیب انداخت؟؟یه دنباله ریاضیاتی...که انقدر دنبالش دویدم تا که به اینجایی که هستم رسیدم..به این اتاق جادویی...

من طعم گس و تلخ طلاق رو چشیدم..انگار که تو این مدت هیچ کدوم از موفقیت ها مو نتونستم باور کنم..به خاطر همینه که نمیتونم پامو بذارم تو آب...اقیانوس بزرگ جلو رومه..اما من پر از ترسم...

میدونم که باید هر چه زودتر از این حالت در بیام ،اما دست خودم نیست ..این روزا مثل اون نهنگ تنهام که به خاطر فرکانس صداش هیچ کس صداشو نمیشنوه ..تنهاست...

پ.ن:ماهی کوچولو بی صبرانه منتظر اعلام نتایجه ...🍁

تپلی می نویسد

نمیدونم چرا نمیتونم کار کنمfrownاز صبح که پا شدم فقط دور خودم گشتم..مثلا قرار بود بشیینم سر پایان نامم ...آلمانی بخونم ...کلی کتاب نخونده دارم ...crying از امروز واااقعا میخوام دوباره شروع کنم. فردا قراره دکتر.ح روببینم ..حرفای مهمی دارم که باید بهش بزنم.ساعت چهار عصر جمعه هست ..یه عصر آروم مرداد  ماهی...آخ که چقدر ذوق دارم از اومدن شهریور:) هم هیجان  اومدن نتیجه ها هم نزدیکتر شدن به پاییز..این وسط یه مراسم ختمم دعوتیم و نمیشه نرم من..با وجود اینکه برام ابدا خوب نیست .

می دونم هم سن و سالاام جمعه هاشون زمین تا زیر زمین با من فرق داره ..و اینم میدونم که خودم خیلی وقتها شک میکنم که کارم درسته یا نع..با این حال ته دلم راضیم . می دونم بالاخره به نتیجه می رسم . منشا و علت این تصمیمم رو تو یه پست میگم ..فعلن smiley

خوشال یا ناراحت؟مسئله اینست

این روزا حالم یه جوریه..جوری که نمیدونم باید خوشال باشم یا غمگین.. امیدوار باشم یا پر از یأس..نمیدونم..چشم بدوزم به یه آینده روشن..یا مبهم..بعد از گذشت این چندسال ، انکار زندگیم تازه داره شکل میگیره..انگار که همون دختر بچه ی عاشق تحقیق و پژوهش داره دوباره خودشو نشون میده..اما میترسه..درست مثل یه ماهی کوچولو که یه مدت از دریا دور بوده ، و حالا این دریای بزرگ براش یه دنیای نامعلوم و پر از شکه...

تا آخر مرداد باید دیتا ها مو دسته بندی کنم و هر چه سریعتر فرضیات رو بنویسم..اگر بخوام استادم دکتر. آر باشه بااااید بجنبم هر چه سریعتر بهتر...مقاله خوندن برام سخته اما من تمام تلاشم رو می کنم تا از پسش بربیام..چراکه نه ..این مرحله رو هم از صفر شروع کنم ..از زیر صفر..اما شروعش میکنم و ادامش میدم💪🏻

حس خوب

نزدیک ظهر شنبه ست..شب‌ خوب خوابیدم..و امروز صبح تصمیم گرفتم از اول دوباره دیتاهامو دسته بندی کنم و بنشینم پای پایان نامم..باید زودتر نروپوزالم رو برسونم دست  دکتر . آر ..خیلی ذوق دارم!!! حس می کنم راه زندگیمو درست انتخاب کردم...من اینطوری لذت می برم ..شایدم نه..باید مثل بقیه دختر ها به فکر پارتی کردن و سر این قرار و اون قرار رفتن و مد لباس و رنگ مو و...باشم.. نمیدونم..فعلن که با تنهاییم اوکی هستم و کتابها تنها همدم های من هستن خب چی بهتر از این...

تکیف زبانممم مشخصه فقط خوندن و خوندن و خوندن...و در کنارش فلسفه ..🥰 این روزا دلم به همین شادی های ساده خوشه..و خب البته که خوشحالم🙆‍♀️💜

نمیدونم

بعد از ظهر پنجشنبه اس .کلافم ..کلی کار دارم که باید انجام بدم..اما نمیدونم چرا نمیشه..شاید به خاطر داروهاست..برنامه های هیجان انگیز..کلی نقشه برای شهریور دارم..باید بتونم عملیشون کنم به نفع خودمه ..من باید تغییر کنم..اینی که هستم رو نمیخوااام..باید بتونم..زمانِ استراحتم خیلی زیاد شده!باید خودمو جمع و جور کنم ..زنگ تفریح تموم شده..باید بیدارشم و شروع کنم..ازین به بعد بعدا ز اینکه برنامه هام هرروز عملی شد میام و براتون می نویسم..روند تغییراتم اینطوری مشخص میشه.