و باز هم شب زنده داری
اره ... امتحانام تموم شده ولی بازم باید شب بیداری بکشم .. چرا ..باید هر چه سریعتر مقاله بخونم .. مقاله های قبلا خونده شده رو..چند دقیقه پیش مثه ابر بهار گریه میکردم..اونقدر که خواهرم با شنیدن صدای هق هق ام اومد پیشم و بغلم کرد...ترس از آینده ی مبهمم هر روز بیشتر منو و وجودمو میخوره...از نوشتن تز واقعا میترسم ..اونقدر که هر روز این موقع ها غم عالم تمام وجودمو در بر میگیره ...نشستم آروم ریز مقالاتی که باید بخونمو نوشتم بعد رفتم یه لیوان آی خیلی یخ برای خودم ریختم .. و بعد الان نشستم مینویسم تا معجزه نوشتن دوباره به سراغم بیاد و حالمو حتی کوچیک خوب کنه...فقط امیدوارم حمله پنیک دوباره بهم دست نده.. که خیلی بد میشه.. باید تو هفته ای که میاد به مشاورم بزنگم و ازش وقت بگیرم ...اوضاعم خیلی داغونه.. شاید رفتم یه اسپرسو دبش زدم که بتونم شبو بیدار بمونم.. احتمالن بیام تو طول شب و بازم بنویسم...
- ۹۹/۰۵/۰۲