روز نوشت های یک دو قطبی

اینجا بلند فکر میکنم ..من یک رها شده هستم و حالا خاطراتم رو در مسیر پروازم اینجا به یادگار ثبت میکنم🌱

اینجا بلند فکر میکنم ..من یک رها شده هستم و حالا خاطراتم رو در مسیر پروازم اینجا به یادگار ثبت میکنم🌱

نشد که بشه !!

بله ! نشد که بشه ..حتی کتابخونه ملی هم تعطیله !!آخه من کی شانس داشتم آخه ... کی؟؟؟ 

تصمیم گرفتم آقا واسه لغت خوندن صبح ها برم پارک .. قشنگ بساط قهوه و ... اینا رو ببرم کلی حال کنم یا لغت یا گرامر پایان نامه مجبورم فعلن تو خونه ... هر چند برای اونم باید یک فکری بکنم .. یک فکر بکر ..الانم از صبح تقریبا زود بیدارم دارم از زور خواب میمیرم ..اما هنوز تپ فکر این تغییر هستم برای زندگیم یوهووووو

  • سوفی

نظرات  (۲)

سوفی اولش یه چیزی بگم.. اگه اینکه من میام و مبلاگتو میخونم اذیت میشی، ادرس ویلاگتو حذف کنم تا راحت باشی.. هر بار که میام و میخونم، با خودم میگم لابد الان سوفی میگه این پسره همش منو زیر نظر داره.. بعدی میگم نه.. اون میفهمه من چرا دنبالش میکنم و از این کارم ناراحت نمیشه..

(این پاراگراف را بعدا اضافه کردم) نمیدونم چرا اینقدر شبیه همیم.. هر دو گذشته بدی داشتیم.. و داریم واسه یک مسیر یکسانی تلاش میکنیم.. واسه هدف یکسانی.. انگاری هر دو از یه گزیده شدیم... منم همه داراییم فقط کتاب ها و لپ تاپ و اهدافم هستن... نه فقط با خانوادم راحت نیستم بلکه با کلیت جامعه مشکل دارم و سمت و سوی یکسانی ندارم.. همین چیزا باعث میشه دنبالت کنم.. و البته انگیزه ای که مسیرت و جنگیدنت بهم میده...

الان نمیخواستم کامنت بذارم، ولی راستش الان دقیقا همون مشکل تو را دارم منم.. من اصلا عادت دارم کتابخونه درس بخونم.. وقتی کتابخونم به هیچی به جز درس فکر نمیکنم و با هیچ جیز دیگری سرگرم نمیشم.. خیلی راحت صبح تا شب میشینم و درس میخونم... و پیشرفتمم عالی میشه.. منتهی بعد کرونا فقط یک ماه کتابخونه را باز کردن و بعدش دوباره بستن.. من تو همون یک ماه کلی کارامو جلو بردم و یه کد نوشتم که متاسفانه استاد راهنمام از موضوعم سر در نمیاره.. الکی میگه یادم رفته.. بهم گفت یک هفته بهم وقت بده تا برم مطالعه کنم... الان شده یک ماه و حتی بیشتر.. اره بیشتر شده .. ولی خبری نیست.. من باز یخورده سرد شدم از درس و دوباره همه وقتمو گذاشتم واسه بازار های مالی..:(

امروز تصمیم گرفتم بیام اون یکی خونمون.. اینجا یه اتاق خالی با کمترین امکانات ممکن برای خودم ردیف کردم که هر از گاهی بیام و درس بخونم.. البته قبلا یک سال همینجا با همین امکانات زندگی کردم .. ولی خب دیگه فقط واسه درس خوندن میام... ولی راستشو بخوای.. از صبح حتی یک کلمه هم نخوندم.. یعنی من فقط باید تو کتابخونه درس بخونم..:( الانم دیگه برمیگردم خونمون..

نمیدونم والا چکار باید بکنم.. اصلا اوضواع اوکی نیست..

پاسخ:
سلام رضا جان.. مدتهاست که نیومدم اینجا و مثل همیشه بگم چقدر کامنتت برام لذت بخش بود .. اره ما هردو سربازیم.. که داریم میجنگیم تا یه بار دیگه آزاد شیم.. کتابخونه ها بستس .. اره .. اما ما کم نمیاریم و هر طور شده ادامه میدیم.. این روزا میگذره و من مطمئنم که به خوبی میگذره .. من خوشحالم که وبمو میخونی .. و هر بار از دیدن کامنت هات کلی ذوق میکنم.. با هم در تماسیم 👍🏻🙃

سوفی جان اینستا پیام گذاشتم.. غیبتت خیلی طولانی شد آخه.. میدونم داری واسه روز های خوب میجنگی... ولی آخه... چی بگم.. نگرانتم... 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی