روز نوشت های یک دو قطبی

اینجا بلند فکر میکنم ..من یک رها شده هستم و حالا خاطراتم رو در مسیر پروازم اینجا به یادگار ثبت میکنم🌱

اینجا بلند فکر میکنم ..من یک رها شده هستم و حالا خاطراتم رو در مسیر پروازم اینجا به یادگار ثبت میکنم🌱

۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

قبول شدممممم🥰😇

بلههه ..البته من دارم با تاخیر مینویسم امااا قبووول شدمممم دانشگاه🤗🤩بگو کجا ؟؟همون شهری که عااشقشم..دانشگاه گیلان ..رشت😍 روزانه بیوشیمی 🌱دانشگاه آزادم همین رشته ی گوگولی علوم تحقیقات تهران😌با این شرایط داروها و نوسانات روحی و جسمی به نظر خودم عالیه ..و من خدا رو شکر می کنم ..میدونم که دارم وارد مرحله بزرگی از زندگیم میشم ..باید سخخخخت تلاش کنم تا به هدف نهاییم برسم..تنها استرسم اینه که بتونم پایان نامم رو با استاد عزیزم بر دارم همین...حالاقراره ۲۶ برای ثبت نام بریم رشت..و من خیلی هیجان زده ام🤩بعد از اون همه اتفاقای سخت دارم یک تجربه شیرین رو میجشم ..منتظر خبرهای من باشین💜🌸

جواب کنکورم

خب خب خب...اونقدر استرس دارم که نمیدونم از کجا شروع به نوشتن کنم..هرررروز سایت سنجش رو چک میکنم ..جالبه توی خود سایت هیچ اطلاعیه ای نیومده..اما اخبار گفته توی هفته ی دیگه میاد ..بابا اینا میدونن حد استرس منو ! بعد جالبه بابام دیروز مثبتی مقدمه میگه جوابا ۱۷ ام میاد !!!منو میگی 😳 گفتم از کجااا میدونی ؟ میگه تو زیر نویس شبکه خبر اومده😨 هیچی دیگههه ..ملدم من🥺 حالا اصلا نمیتونم رو کارم تمرکز کنم.. فکر جوابا یک لحظه ام رهام نمیکنه...

از ترجمه مقالم فقط یک پارگراف مونده ..کتاب بابا گوریو رو میخوام همین امروز شروع کنم و تا آخر شب بیندمش..فقط کار کردنه که میتونه گذر زمان رو برای من آسون کته که متوجه نشم این سه روز میخواد چه طوری بگذره...

من با این حال جسمی و روحی با خوردن این همه دارو شاید بیشتر از این نمیتونستم تلاش کنم ..شایدم میتونستم ...نمی دونم ...

میخواستم بذارم برای سال دیگه ..اما مشاورم میگفت اگر جای من بود همین سال رو می رفت ..وقت رو تلف نمی کرد ..حتی گفت تجربه درس خوندن تو شهرستان یه تجربه ی یونیکه ..

نمیدونم ..سرنوشتم چه طوری رقم زده شده ...اما اینو میدونم بعد این همه سختی حق من نیست نرسیدن ..نشدن.. من هنوز امید دارم ،هر چند کم ...

‌امید دارم قبول بشم و وارد مرحله بزرگی از زندگیم بشم..یه جورابی سال ۸۶برام تکرار شه اما این بار با سوفی قوی تر و مصمم تر ...

به یاد قدیما

ساعت  حدود یازده یک نیم روز شهریور ماهه smiley از ساعت نه صبح بیدارم ..الان که براتون مینویسم پشت میزم نشستم و در حال خوندن مقاله هستم ..خیییلی سخته ..نتونستم هنوز تمومش کنم ..

در حال تایپ کردن ترجمه اش بودم که یک نسیم خیلی قشنک اومد توی اتاقم ..منو برد به پونزده سال پیش ..وقتی که دبیرستانی بودم ..روپوش و شلوار طوسی کفش و کیف سرخابی.. انگار با تمام اذیتهایی که اون موقع ها می شدم ..اما باز دنیای اون موقع هام رنگیه ..اون وقتا هیچ وقت آینده ام رو این طوری که تو این سالها گذشته ؛ تصور نمی کردم ..منهای این دوسال البته..چون از وقتی با دکتر آر آشنا شدم دنیام روباره برگشت به اون روزهای رنگی..دوباره همه چیز استارت خورد . و من شروع کردم به ادامه ی راهی که گمش کرده بودم ..می دونی الان خیلی خیلی حس خوبی دارم ..بی صبرانه منتظر نتایجم ..البته با کلی استرس ..نمیدونم قراره کجا قبول شم ..اما دلم روشنه ...از طرفی خیلی ذوق زده امlaugh تازه میخوام برم لوازم التحریر هم بخرم cheeky خلاصه که این روزها حالم خوبه ..با خودم فکر میکنم که واقعا چطوری تونستم اون زندگی نحس رو تحمل کنم ؟ چه طوری تونستم این همه مدت از خودم فاصله بگیرم ؟ اونم نه یکی دو سال .. ؟ ولی خب با این حال پایان اون زندگی برای من بزرگترین نقطه عطف من تو زندگیم بود .. بی خیال ... روز خودمو با یاد آوری او روزا نمیخوام خراب کنم . پییییییییییش به سوی یه روز پرکار angel

چالش جدید

به نظر خودم این چند وقت خیلی کم کار تر از قبل بودم ..شاید چون از شر کنکور راحت شدم ..نمیدونم ...اما تصمیم گرفتم یه چالش واسه خودم تعیین کنم. و اون اینه که میخوام مثل قدیما شب ها بیدار بمونم و میزان ساعت بیشتری کار کنم . می خوام تا وقتی جوابا میاد پوروپوزالم رو به استادم داده باشم ...angel امروز نه شهریوره ..تا پونزدهم شمارشه معکوسه laugh

کار کردن توی تاریکی ..سکوت ..قهوه ...شب یه ترکیب جادوییه که قشنگترین لحظات رو برام رقم میزنه heart من برم که شروع کنم..فعلن ..شبتون بخیییرwink 

روز امتحان

خب امتحان رو اول کلاس گرفت..برای من بدک نبود ..اما برای خواهرم جالب نبود و من خیلییی از این بابت استرس دارم ..که نکنه نمره کلاسیش کم شه ..اما رفتم با تیچر صحبت کردم که گفت جای جبران داره..خیالم راحت شد .. حالا توی خونه باید بیشتر با هم کار کنیم ..بعدش دو تایی با کلی ذوق رفتیم کتابفروشی مولی بغل شیرینی فرانسه..کلی کتاب خوب خرید خواهرم تازه یکی از بهتریناشو من به عنوان هدیه روز عکاس براش گرفتم :)

بعدم چون بارمون سنگین شد ،دیگه با اسنپ اومدیم..ظهر هم جاتون خالی یک قیمه ی دبش زدیم تو رگ و حالا که من دارم می نویسم سکوت بعد از ظهر آروم و دل انگیز شهریور ماه حاکم بر فضای اتاقمه..می خوام مقاله ترجمه کنم و آهنگ بی کلام گوش کنم شاید یه نسکافه هم خوردم ، دل من به همین خوشی های ساده خوشه..تازه پاییز قشنگمم تو راهه ..من همیشه از شهریور به استقبالش میرم☕️🍁📚🍂

راستیییی من نوزده شدم کوئیزو🤗

شب امتحان

بله .. شب امتحان laugh و مثل همیشه اینکه درسته که یک هفته وقت داشتم اماااا...دریغ از باز کردن کتاب برای یک لحظه crying دارم تو سر خودم میزنم ..از یک طرف ترجمه مقالم که نصفه مونده .. از طرف دیگه این امتحان کوفتی angry و البته این وقت کم باقی مونده ... به هر حال باید بگذرونم امشب رو ...هر چند برام عادی شده اما میدونم چاره شارژ موندنم  اینه که اسپرسو  بزنم سنگین ...این شب امتحان برام درس نمیشه هیچ وقت یه سالم وقت داشته باشم باز همینی هستم که هستم ..حکایت کنکورم ..آخ که چقدر دلم میسوزه هنوز برای این کنکور  لعنتی ...ولی ولش کن ..مهم نیست .. تموم شده رفته..

واااای .. میدونی چی باز یادم افتاد ؟؟؟ دادن پیش نویس طرحم به دکتر . آر که تا 15 شهریور ددلاینش هست و من هنوز هیج غلطی نکردمcryingcrying فکر کنم اگه همینطور بشینم اینجا همه بدبختی هام میان جلو چشممfrown 

من برم فعلن ..برام پالس مثیت بفرستین smiley

بعدا نوشت : خب ساعت از دوازده شب گذشته و من میدونم که باید حالا حالاها بیدار باشم ..دوباره اکتیو شدم و از این بابت خیلی خووشالم ..با خواهرم قراره  بیدار بمونیم  واسه امتحان فردا ..بعدم قراره بریم کتاب بخریم ..امروز خیلی حس خوب داشتم..دوباره پر کار شدم ..این اصل اصل زندگیه برای من ..چقدر خوشحالم که می تونم با خودم خلوت کنم شب ها بدون هیچ هراس و نا امیدی ..

شب خنک و آروم تابستونی تون بخیر💜🌸