امروز کلاس زبان داشتم اولین جلسه از ترم جدید..خوب بود اونجا ولی رسیدم خونه خیلی بی حوصله بودم.نمیدونم چرا..از خواب بیدار شدم تا یه چرخ زدم بابام گفت میخواد بره دنبال مامانم ..بیمارستان..اخه حال پدر بزرگم خوب نیست زیاد😔حالا هم نشستم آماده برای رفتن..
دارم فکر میکنم چرا نمیشینم پای پروژه ام ..چرا من اینطوری ام م...این مسأله واقعا آزارم میده..اما هر طور شده باید بلند شم ..تا دوباره بشم سوفی سابق!مطمئنم میتونم✌🏻
عکس پایین عکس یکی از روزهای پاییز پارسال بود که میرفتم کتابخونه..الان که نمیرم خیلی خیلی دلتنگ اونجام چون پناهگاه همیشگی من بود ...دلم برای سوفی تلاشگر ..جدی و هدفمند تنگ شده..نباید بذارم این روند ادامه پیدا کنه..روزای خوب تو راهن..مطمئنم🦋
خب اول بگم ..من چندسالی هست که اینجام..خونه پدری..بعد از جداییم راه پر پیچ و خمی رو طی کردم تا رسیدم به اینجا..درباره اون زندگی اصلا نمیخوام حرفی بزنم ..فقط میتونم بگم خییییلی سختی کشیدم..
تو این مدتی که اینجام سر کار رفتم ..تو خونه موندم..کلاسای مختلف رفتم ..با افرادی آشنا شدم که مسیر زندگیمو عوض کردن..تا من بتونم اینی بشم که الان هستم۰
تنها همدم های من کتابهام هستن 📚و فیبوناتچی..یه دنباله ریاضیاتیه..و البته قهوه☕️ بعدم چای که نوشیدنی های جادویی من هستند..الان در حال نوشتن پروپوزال برای پایان نامم هستم ..و منتظرم شهریور بشه تا جواب های نهایی ارشد برسه..اینجا افکارم رو مینویسم و درباره کتابهایی که میخونم حرف میزنم..میدونم شاید خیلی خوب نگفتم از خودم اما کم کم بیشتر با هم آشنا میشیم💜
آها راستی رنگ مورد علاقمم بنفشه🙆♀️
سلام
من بعد از مدت ها برگشتم..و...
کلی حرف دارم...
